سفارش تبلیغ
صبا ویژن
منوی اصلی
لینک دوستان
ویرایش
پخش زنده حرم ها
پخش زنده حرم
درباره وبلاگ
  حاج رضوان[508]


در قلب پر از خون تو غم می ماند/ زینب تویی و باز عَلم می ماند / نوری که تمام چهره ات را پوشاند/ امروز محافظ حرم می ماند
ویرایش
مطالب پیشین
آرشیو مطالب
ابر برچسب ها
شهید ، خدا ، امام رضا(ع) ، چمران ، سید مجتبی علمدار ، امام حسین(ع) ، فراماسونری ، مادر ، خاطره ، معراج شهدا ، نماد شناسی ، فضای مجازی ، قناسه چی ، امام رضا ، شاهرخ ضرغام ، شب قدر ، شلمچه ، شهادت ، شهدا شرمنده ایم ، شهدای گمنام ، حجاب ، حضرت زینب(س) ، حمید رضا برقعی ، حیـــــــــدر ، خادم ، شهید احمدی روشن ، شهید اندرزگو ، شهید بهشتی ، شهید -حسین خرازی ، شهید زین الدین ، شهید گمنام ، شهید همت ، شهید.جانباز ، شهید-خرازی ، شهید-زین الدین ، شهید-غلام حسین افشردی-حسن باقری ، علامه حسن زاده آملی-ظهور ، علی ، غزل ، فاطمیه ، فراماسون ، امام رضا،مادر ، امام زمان(عج) ، امام زمان.گناه.گناهکار ، اهن ، اوینی ، ایستادگی ، بچه مذهبی ، بدون شرح ، بغض کهنه ، پیامبر(ص) ، تربت امام حسین(ع) ، ترس از مرگ ، تهرانی مقدم ، جانبازان شیمیایی ، جنگ واررنه ، جوان ، داستانک ، دفاع مقدس ، دلم گرفته-تیزی ذوالفقار-گردن های کلفت ، روشنفکران ، سبک زندگی اسلامی ، سربازی ، سردار سلیمانی ، سرفه عربی ، آپاراتی دشمن ، آیت الله بهجت ، ابالفضل ، احمد متوسلیان ، اسرائیل-مدافعان ، اعلم الهدی ، افتاب ، الاغ ، المپیک2012 ،
لوگوی دوستان
آمار و اطلاعات

بازدید امروز :8
بازدید دیروز :53
کل بازدید :158741
تعداد کل یاد داشت ها : 115
آخرین بازدید : 103/2/7    ساعت : 1:54 ص
امکانات دیگر
زینبیون پادشاه عالمند
وَ تصدَّق علینا ... یا فاطمةُ الزهرا 

بر بانوی مطهرمان گریه می کنیم
بر آن همیشه بهترمان گریه می کنیم

با این دو زمزمی که خداوند داده است
بر آیه های کوثرمان گریه می کنیم

 بر روی بالهای سپید ملائکه
بر آن کبود پیکرمان گریه می کنیم

کنجی نشسته ایم و کنار پیمبران
بر دختر پیمبرمان گریه می کنیم

بر لاله های بستر او خیره می شویم
بر آنچه آمده سرمان گریه می کنیم

دیر آمدیم و حادثه او را ز ما گرفت
حالا کنار باورمان گریه می کنیم

قبل از حساب، صبح قیامت که می شود
اوّل برای مادرمان گریه می کنیم

 

 

 

علی اکبر لطیفیان




برچسب ها : مادر  ,
      

 

                                                   

 

امام صادق ع :برای مادر ما آه بکشید

مادرم!
این همه بلا سخت است
به خدا شرح ماجرا سخت است
گفتن از روضه‌ی تو آسان نیست
شرح آن کار روضه خوانان نیست
چشمی از داغ خونفشان باید
گریه‌ی بی امان ؛تلاطم اشک
مدد از صاحب الزمان باید
کاش این فاطمیه مادر جان
گره از کار عشق وا می شد
روضه خوان؛صاحبِ عزا می شد
یوسف تو ز راه می آمد
با دلی غرق آه می آمد
مادرم!
این همه بلا سخت است
فهم داغت برای ما سخت است
گفتن از داغ کوچه آسان نیست
آه سیلی بی هوا سخت است
در و دیوار را نمی گویم
نیستم من حریف این روضه
کشته من را
ردیف این روضه
داغ مسمار را نمی گویم
زود باید ز روضه ها رد شد
شرح آن کار روضه خوانان نیست
چه بگویم؟
هجوم این مردم؟
در چوبی و تلّی از هیزم؟
شعله می زد چه بی خبر آتش
آه مادر!
بهشت در آتش
در کنار تو شعله ور آتش
صورتت را گدازه ها می سوخت
بارش تازیانه و کوثر
جگر داغ از این بلا می سوخت
آه پهلو
مگر چه شد بازو
روی نیلی
تسلی سیلی
گوشواره ، خدای من چاره ...
از غم تو زمین،‌هوا می سوخت
دل بی تاب مرتضی می سوخت
همه یکجا هجوم آوردند
دست بسته امام را بردند
دست او را که بسته بودند آه
پای قتلش نشسته بودند آه
دل تو بیقرار او اما
پهلویت را شکسته بودند آه
همه پیمان گسسته بودند آه
آه از روضه های بی یاری
کار آن جمعیت
تماشا بود
بعد هم ناسزا و حاشا بود
چقدر حق غریب و تنها بود
روز دلگیرِ بی طرفداری
درد غربت چگونه پایان داشت؟
وای از ماجرای دلتنگی
در دل کوچه های دلتنگی
کوچه ای که شمیم هجران داشت
روی چشمت نشست ابری که
نود و پنج روز باران داشت
گریه هایت نه صِرف دلتنگی
شرح دلواپسی مولا بود
روضه‌ی بی کسی مولا بود
روز و شب اشکهای تو جاری
آه از روضه های بی یاری
تو سه شب
غرق آه و شیون و شین
آمدی با علی و با حسنین
به در خانه‌ی همه اصحاب
جنگجویان خیبر و احزاب
جان به کف های روز بدر و حنین
گفت مولا به تک تک آنان
از احادیث ناب پیغمبر
از «أولی الأمر» و مقصد قرآن
از غدیر و
از آن همه پیمان
گفت از فتنه‌ی سقیفه و بعد
از فریب و خیانت شیطان
آه حجّت دگر تمام شد و
بی تفاوت شدن
حرام شد و
وعده ها
وعده‌ی قیام شد و
صبح آمد
و لحظه‌ی موعود
غیر از آن چار یار دیرینه
هیچ کس یاور امام نبود
گریه کن با دل شکسته‌ی خود
گریه کن از مدینه تا به اُحد
گریه کن
مادرم غریبانه
روزها کنج بیت الاحزان و
نیمه شب
مخفیانه در خانه
گیسوی زینبت پریشان است
دست افتاده دیگر از شانه
گریه کن
مادرم غریبانه
نیمه شب که تو رفتی از خانه
می شود مویه های چشمانت
روضه خوان غم یتیمانت
گریه کن
بر غریبی حیدر
می روی همدم پریشانت
در کنار مزار پنهانت
می رود آه مادرم از حال
می شود قاتلش غمت هر روز
می شود همدمش غمت سی سال
یک جهان غربت و محن داری
گریه کن
روضه‌ی حسن داری
مثل حیدر
انیس او چاه است
خنده های مغیره در راه است
داغهای تو شعله ور، کوچه
جگرش پاره پاره در کوچه
شب آخر که از سفر گفتی
با نگاهی پر از شرر مادر
با دل خون و چشم تر گفتی
گفتی از روزهای شیون و شین
نیمه شبها و
تشنگی حسین
زینبت را که جان به لب کردی
بقچه ای را اگر طلب کردی
تو به زینب
سه تا کفن دادی
ولی یک کهنه پیرهن دادی
داغ زینب حکایت زهراست
امتداد مدینه عاشوراست
گریه کن
مادرم بخوان روضه
روضه هایت همیشه معروف است
کهنه پیراهن آخر روضه ست
روضه از این به بعد مکشوف است
وسط کوچه
اجر پیغمبر
گرچه یکبار شد ادا مادر
شعله‌ی کینه آتشین مانده
باز یاری مسلمین مانده
شد ادا گرچه با تب سیلی
اجر با تیغ و نیزه ها مانده
کربلا مانده
کربلا مانده
مادرم!
در میانه‌ی گودال
پیکری غرق خون رها مانده
گریه کن
های های
می بارد
خون خورشید تو زِ سر نیزه
تیرها در طواف پیکر او
بوسه‌ی خنجرست و حنجر او
پیش چشمان خسته‌ی زینب
سر او رفته است بر نیزه
چشمهای کبود او مثلِ
چشم نیلی و بیقرارت شد
ضجه می زد
به جای تو آن روز
کهنه پیراهنی که غارت شد
گریه کن
با تلاوت قاری
خون ز لب های او شده جاری
آه از روضه های بی یاری/
شعر یوسف رحیمی


      
یادش بخیر شهدای گمنام محمودوند 

کاش استخوانهای تن من خورد شده بود نه استخوانهای شما

کاش تن من زیر آفتاب داغ مانده بود نه بدن های عزیز شما

شما که موقع رفتن علی اکبر بودید چه شده؟!علی اصغر شده اید

قامت خود راست کنید،برخیزید

همه مردم دلشان سنگ شده بی حجابی لختی بی غیرتی بیداد کرده

امان از ماهواره...

همه اول گویند ماهواره!!بی اثر است برما...

معلوم است چه بی اثری!!

ایام فاطمیه است.اما اثری از چادر زهرا بر سر دخترها نیست

خلاصه بگویم دل من تنگ شده برای خادمیه شهدا 

 

                                                       خادم




برچسب ها : خادم  ,
      

شهدا

راستی یادت هست در وصیت‌نامه‌ات نوشتی مجالس روضه را ترک نکنید ، چند شب پیش جلسه روضه گرفتیم، شرمنده‌ام . . . همسایه‌ها زنگ زدند پلیس، ولی چند کوچه پایین‌تر صدای ساز و آواز مهمانی مختلط از صدای اذان مسجد بیشتر در محل پیچیده بود ، آخر می‌گویند که جوانند بگذارید جوانی کنند
برادرم دیگر همه چیز فرق کرده ، پرچم‌های یاحسین(ع) برروی خانه‌ها را جمع کردیم و به جایش دیش ماهواره گذاشتیم ، آخر هر روز شبکه‌های فارسی زبان جدیدی روی آنتن می‌آید مبادا از دستمان برود.





برچسب ها : شهدا شرمنده ایم  ,
      

برای توسل به حضرت فاطمه(علیهاالسلام) نماز و زیاراتی ذکر شده است که با انجام آنها می توان گام هایی را در جهت نزدیک شدن به حضرت برداشت.

 

نماز حضرت زهرا(علیهاالسلام)

نماز حضرت زهرا(علیهاالسلام) دو رکعت است؛ بدین صورت که در رکعت اول بعد از حمد 100 مرتبه سوره قدر و در رکعت دوم بعد از حمد 100 مرتبه سوره توحید خوانده مى‏شود. (1)

 ام الحسین


      
گفتم : بدوم تا تو همه فاصله ها را 

دویدن

گفتم : بدوم تا تو همه فاصله ها را

تا زودتر از واقعه گویم گله ها را

چون آینه پیش تو نشستم که ببینی

در من اثر سخت ترین زلزله ها را

پر نقش تر از فرش دلم بافته ای نیست

از بس که گره زد به گره حوصله ها را

ما تلخی نه گفتنمان را که چشیدیم

وقت است بنوشیم از این پس بله ها را

بگذار ببینیم بر این جغد نشسته

یک بار دگر پر زدن چلچله ها را

یک بار هم ای عشق من از عقل میندیش

بگذار که دل حل بکند مسئله ها را...

 

محمدعلی بهمنی


      
دوئل شهید خرازی با ژنرال بعثی 

در جنگی که پیامبر با قوم بنی نضیر داشت، خدا در در دلهای دشمنانش ترس و وحشتی انداخت که آنها با دستان خود قلعه ی خود را خراب کردند .....

حالا داستانی از یکی از سربازان سربازان سربازان امام زمان شهید حسین خرازی

 

خرازی به ماهر عبدالرشید گفت: «یک پای تو را قطع کردم. می‌خواهم پای دیگرت را هم قطع کنم!» ماهر جواب داد: بیا! من هم یک دست تو را قطع کردم، دومی را هم قطع می‌کنم!» خرازی گفت: «باشد! وعده ما امشب در میدان شهر بصره».

ماجرای دوئل شهید خرازی با ژنرال بعثی

در منطقه شلمچه به ما مأموریت ساخت یک سنگر بزرگ با حلقه‌های بتونی پیش ساخته داده شده بود. حلقه‌های پیش ساخته بتونی را به وسیله تریلر و کمرشکن تا فاصله‌ای از خط مقدم می‌آوردند و ادامه راهنمایی آنها تا محل سنگر به عهده ما بود. به راننده‌ها نگفته بودند که باید تا خط مقدم بیایند. تا محلی که باید حلقه‌ها را تحویل می‌دادند،‌ آتش دشمن وجود نداشت، اما هر چه آنها را به طرف منطقه درگیری می‌بردیم، بر تعداد گوله‌ها افزوده می‌شد. راننده‌ها می‌ترسیدند و ما با دردسر و مکافات آن‌ها را به محل می‌بردیم.

هر تریلر یک حلقه بیشتر نمی‌آورد و پایین گذاشتن حلقه‌های بتنی هم دردسر داشت. جرثقیل نداشتیم. برای بیل لودر یک قلاب ساخته بودیم و حلقه‌ها را به وسیله بیل لودر پایین می‌گذاشتیم!

پانزده روز طول کشید تا توانستیم پانزده حلقه بتونی را به محل سنگر ببریم. محل سنگر در خاک عراق و بعد از سنگرهای نونی شکل عراقی‌ها بود. برای ساخت سنگر، منطقه‌ای را به اندازه کافی خاکبرداری کردیم، حلقه‌ها را کنار هم قرار دادیم و چند متر خاک روی آن ریختیم. سنگر خوبی شد. همان سنگری که بعدها حاج حسین خرازی نزدیک آن به شهادت رسید.

منطقه در تصرف ما بود، اما نیروهای دشمن حاضر به از دست دادن آن نبودند. عملیات حالت فرسایشی به خود گرفته بود و انرژی و رمقی برای لشکر 14 امام حسین(ع) باقی نمانده بود. یک شب من و حاج محسن حسینی در سنگر نشسته بودیم که حاج حسین خرازی وارد شد و پرسید: «از بچه‌های مهندسی چند نفر اینجا هستند؟» گفتیم: «ما دو نفر در به در و بیچاره!»

حاجی لبخند زد و گفت: «امشب می‌خوام بریم جلو!» از حرف او تعجب کردیم. ما هیچ‌گونه امکانات پیشروی نداشتیم. حاج محسن که آدم شوخی بود، بلند شد و گفت: «می‌خوای ما رو به کشتن بدی؟! تو که از درد زن و بچه سر درنمی‌آری!»

خلاصه همراه حاج حسین سوار یک ماشین تویوتای لندکروز نو شدیم و حرکت کردیم! این تویوتا را همان روز به حاج حسین خرازی داده بودند. خرازی ما را به یک سنگر تصرف شده عراقی برد که سنگر فرماندهی عراق در منطقه شلمچه بود. یک سنگر مجهز و مجلل زیرزمینی که مبل هم داشت. سنگر در عمق زمین ساخته شده و قطر بتون آن حدود یک متر بود. روی آن را با چندین متر خاک پوشانده و روی خاک‌ها قلوه‌سنگ‌های بزرگی قرار داده بودند!

وقتی وارد این هتل زیرزمینی شدیم، شخصی به نام جاسم که کویتی‌الاصل بود، از طریق بی‌سیم مشغول شنود فرکانس‌های عراقی‌ها بود.

حاج حسین گفت: «جاسم کسی رو دم دست داری؟!

جاسم خنده‌ای کرد و گفت: «ژنرال ماهر عبدالرشید!»

 

 

 

ماهر عبدالرشید از فرماندهان معروف ارتش عراق و فکر می‌کنم فرمانده سپاه هفتم بود! حاج حسین گفت: «بارک‌الله، بارک‌الله! خب، چه خبر؟!»

جاسم جواب داد: «‌می‌خواهد عقب برود. سه شب است که نخوابیده و دارد نیروهای خود را برای عقب‌نشینی آماده می‌کند.»

حاجی خرازی با لبخند ملیحی گفت: «نمی‌ذاریم بره! مثل من که به خط اومدم، اون هم باید بیاد و بمونه.»

جاسم گفت: «چطوری؟!»

حاجی گفت: «بهش پیغام بده بگو: قال الحسین خرازی...»

جاسم گفت: «نه حاجی این کار و نکن! من با این همه زحمت به شبکه بی‌سیم آنها نفوذ کرده‌ام! بر اوضاع اون‌ها مسلطم! فرکانس‌های آنها را کشف کرده‌ام. حیفه!»

حاجی‌ گفت: «همین که گفتم!»

جاسم با تردید روی فرکانس بی‌سیم‌چی ژنرال رفت و به عربی گفت: «بسم‌الله الرحمن الرحیم، قال الحسین خرازی...»

بی‌سیم‌چی عراقی با شنیدن اسم خرازی و فهمیدن اینکه فرکانس او لو رفته، شروع به ناسزاگویی کرد و جاسم با شنیدن آن فحش‌ها رنگ از رویش پرید و بی‌سیم را قطع کرد! حاجی پرسید: «چی می‌گفت؟!»

جاسم گفت: «داشت ناسزا می‌گفت!»

حاجی خرازی دست در جیب خود کرد و یک واکمن کوچک درآورد و گفت: «نوار قرآن براش بذار و بگو منطق شما اونه و منطق ما این!»

 

بی‌سیم‌چی عراقی به زبان فارسی به جاسم گفت: «ای ایرانی! اگر پیغامی برای «ماهر» داری بگو! او آماده شنیدن است!»

تازه متوجه شدیم، بی‌سیم‌چی عراقی هم فارسی بلد است! خرازی به جاسم گفت: «به او بگو خط اول تو را گرفتم، خط دوم تو را هم گرفتم. خط سوم تو را هم گرفتم، خط چهارم تو را هم گرفتم، خط پنجم تو را هم گرفتم، سنگرهای مجهز نونی تو را هم گرفتم. هیچ مانعی جلوی من نیست؛ امشب می‌خواهم بیایم به شهر بصره و تو را ببینم!»

جاسم پیام را داد و بی‌سیم‌چی و ماهر عبدالرشید هول کردند! ماهر پرسید: «می‌خواهی بیایی چه کار کنی یا چه بگویی؟!»

جاسم دوباره بی‌سیم را روشن کرد و نوار را گذاشت! بی‌سیم‌چی عراقی فرصت گوش دادن به قرآن را نداشت. سیستم بی‌سیم آنها به هم ریخته بود و فرماندهان عراقی مشغول فحش دادن به هم بودند. ما هم برای مدتی به دعوای فرماندهان عراقی گوش دادیم و کلی لذت بردیم. ژنرال ماهر عبدالرشید که متوجه دعوای فرماندهان خود شده بود، از بی‌سیم‌چی پرسید: «چی شده؟!»

بی‌سیم‌چی گفت: «یک نفر ایرانی وارد فرکانس ما شده و می‌گوید، من از «خرازی» برای ماهر پیام دارم!»

ماهر گفت: «پس چرا نمی‌گذارید پیغامش را بدهد!»

بی‌سیم‌چی عراقی به زبان فارسی به جاسم گفت: «ای ایرانی! اگر پیغامی برای «ماهر» داری بگو! او آماده شنیدن است!»

تازه متوجه شدیم، بی‌سیم‌چی عراقی هم فارسی بلد است! خرازی به جاسم گفت: «به او بگو خط اول تو را گرفتم، خط دوم تو را هم گرفتم. خط سوم تو را هم گرفتم، خط چهارم تو را هم گرفتم، خط پنجم تو را هم گرفتم، سنگرهای مجهز نونی تو را هم گرفتم. هیچ مانعی جلوی من نیست؛ امشب می‌خواهم بیایم به شهر بصره و تو را ببینم!»

جاسم پیام را داد و بی‌سیم‌چی و ماهر عبدالرشید هول کردند! ماهر پرسید: «می‌خواهی بیایی چه کار کنی یا چه بگویی؟!»

خرازی جواب داد: «یک پای تو را قطع کردم. می‌خواهم پای دیگرت را هم قطع کنم!»

ماهر جواب داد: بیا! من هم یک دست تو را قطع کردم، دومی را هم قطع می‌کنم!»

خرازی گفت: «باشد! وعده ما امشب در میدان شهر بصره»

با این پیغام، اوضاع نیروهای عراقی به هم ریخت. ژنرال ماهر عبدالرشید که واقعاً از تصور سقوط شهر بصره ترسیده بود، تمام چینشی را که قبل از آن برای عقب‌‌نشینی انجام داده بود، به هم زد!

حاجی خرازی بسیار آرام بود و در حالی که لبخندی بر لب داشت، به ما دو نفر گفت: «نماز خوانده‌اید؟»

گفتیم: «بله!»

پرسید: «چیزی خورده‌اید؟»

گفتیم: «بله!»

گفت: «من خسته‌ام، شما هم خسته شدین، پس بخوابین!»

گفتیم: «با این کاری که شما انجام دادید، مگر می‌گذارند کسی امشب بخوابد؟!»

وقتی قبل از مکالمه با ماهر عبدالرشید به طرف آن سنگر می‌آمدیم، عراقی‌ها مثل نقل و نبات گلوله روی منطقه می‌ریختند، اما وقتی می‌خواستیم بخوابیم، حجم آتش آنها ده‌ها برابر شده بود و آن شب به قدری روی منطقه شلمچه گلوله ریختند که در طول تاریخ جنگ تا آن زمان و حتی بعد از آن بی‌سابقه بود. اما سنگر ما کاملاً امن بود. به راحتی خوابیدیم و اتفاقاً خوب هم خوابمان برد!

فردا صبح که بیرون آمدیم، دیدیم بدنه تویوتای حاج حسین از ترکش و خمپاره مثل آبکش سوراخ سوراخ شده است. وقتی حاجی بیدار شد، با او وارد بحث شدیم که: «حکمت این کار دیشب چه بود؟»

حاجی گفت: «ما در این منطقه نیرو و امکانات نداشتیم. مهمات هم نداشتیم. این کار را کردم تا آنها تحریم شوند و منطقه را زیر آتش بگیرند و دست‌کم به اندازه یک هفته عملیات، مهمات خود را هدر بدهند!»

بعدها جاسم براساس مطالبی که از بی‌سیم شنیده بود، می‌گفت: «آن شب انبارهای مهمات عراقی‌ها خالی شده بود و به قدری کمبود مهمات داشتند که تا دمیدن صبح، مهمات داخل تریلرها را مستقیم به کنار توپ‌ها و خمپاره‌اندازها می‌بردند و مصرف می‌کردند.»




برچسب ها : شهید-خرازی  ,
      
آپاراتی دشمن 

   راننده آمبولانس بودم در خط حلبچه، یک روز با ماشین بدون زاپاس رفته بودم جلو شهید و مجروح بیاورم. دست بر قضا یکی از لاستیکها پنچر شد.

   رفتم واحد بهداری و به یکی از برادران واحد گفتم: آپاراتی این نزدیکیها نیست؟ مکثی کرد و گفت: چرا چرا. پرسیدم: کجا؟

   جواب داد: لاستیک را باز کن ببر آن طرف خاکریز (منظورش محل استقرار نیروهای عراقی بود) به یک دو راهی می رسی، بعد دست چپ صد متر جلوتر سنگر فرماندهی است. برو آنجا بگو مرا فلانی فرستاده، پسر خاله ات! اگر احیانا قبول نکرد با همان لاستیک بکوب به مغز سرش ملاحظه منرا نکن.

 

از کتاب فرهنگ جبهه جلد سوم (شوخ طبعی ها) نوشته سید مهدی فهیمی




برچسب ها : آپاراتی دشمن  ,
      
خدایا.... 

گاهی وقت ها نوشتنتــــــــــــ نمی آید

قدم زدن را هم دوست نداری

چای هم برایت بیمزه شده

دلت گریه می خواهد

از حرف زدن با دیگران حالت بـــــــــــــد می شود

حتی اعصابت هم خورد نیستــــــــــــــــــ

خسته نیستیــــــــــــــــــــــــــ

دل زده نیستی

اما تا دلت بخواهد غمـــــــــــــــــــــــ داری

شاید الکـــــــــی.....

و شاید فقط خدا را می خواهی .

او باشد و تو

شاید بعضی وقت ها حالتان مثل همیشه منــــــــــــــــــــــــــ است.

این شب ها....این روزها................می گذرد

  فقط تو در کنارم هستی .... و من تنها با تو به بی انتها میرسم....

حواسم را هر جا که پرت می کنم

باز هم کنار تو می افتد!

باز هم ، امــــــــــــــــــــا.....

کمک کن که حواسم را کنار  زمینیان  نیندازم .....

و اگر تو را نداشتم 

چقدر انتخاب دشوار بود.

 

                                                                                                          دعا کنید حال این روزهایمان خوب شود

                                         خدایاد


      
تیزی ذو الفقار و گردن های کلفت 

آری دیگر دلم از دست همه گرفته،از تمام کسانی که کلاهشان برای سرشان گشاد است،از طلبه هایی که طالب علم نیستند،از دانش جویانی که دانش جو نیستند،از تمام کر هایی که سمعک هایشان مارک مصلحت خورده،از انسان های ارزان قیمت،از اعتقاد های حراجی از حرف های مفت،از وعده های سرخرمن،از صورت هایی که بوم نقاشی اند،از متهمانی که شاکی اند،از تمام خون هایی که رنگین ترند،از آنانی که آزادگی را در اسارتگاه بی بندو باربی به بند کشیده اند،از آنانی که عشق را به بهایloveسه طلاقه کرده اند،از تمام آنها که در لغتنامه ذهنشان بین مظلوم و تو سری خور علامت تساوی است.

از تمام آنان که فکر میکنند کوفیان شاخ داشته اند

از تمام آنان که فکر میکنند طلحه و زبیر و عمر عاص  و... دم داشته اند

از سیاست مداران بی دین،از متدینین بی سیاست،از آنانی که شهدا را در موزه ها گذاشتند،از عروسک های بالماسکه،از وطن دوستان وطن گریز،از همه آنان که شهدا را فقط برای تیراژ می خواهند،از همه آنها که بین نماز و نرمش تفاوتی قایل نیستند،از همه چیز داران بی همه چیز،از امانت داران خاین،از کف های روی آب،از ناموس داران بی ناموس ،از مسلمانان مسلم کش.

از آنانی که کلفتی گردنشان را بیش از تیزس ذوالفقارمیدانند

از چشم هایی که در صفین تنها قرآن روی نیزه را دیده اندو در کربلا و کوفه و شام تنها قرآن روی نیزه را باور نکردند،از تمام آنان که فرق قرآن سر نیزه و قرآن سرنیزه را نمی دانند.از خنجرهایی که بر پشت مینشینند،از آنانی که با شنیدن خردل تنها به یاد چاشنی غذا می افتند،از آنان که از آب زلال آب میخورند و از آب گل آلود نان.از سگهای بی وفا ،از اسبهای نا نجیب ،از خروس های بی محل و بی غیرت ،از مورچه های تنبل و بیکار ،از زنبور هایی که همه چیز دارند الا عسل ،از کلاغ های بی حیا ،از قلندرانی که از قلندری تنها سر تراشیدن را بلدند،از خرس هایی که از خرس بودن تنها بخل ورزیدن را یاد گرفته اند.از اشترانی که از شتر بودن تنها کینه ورزیدنش را یاد گرفته اند،از گاو هایی که هیچ ندارند الا دو شاخ از شتر مرغ هایی که نه میپرند نه می برند.

از آنانی که نماز آیات را میشناسند ولی به آیات نماز بیگانه اند

از آنان که درد دلشان را به درد شکمشان فروخته اند،از آنان که غنایم جنگی را در زمان صلح از شهدا میگیرند.از پشت هایی که همیشه رو در روی خصمند.

از آگاهان ترسو

از رای های ممتنع از همه آنان که نون و القلم و ما یسطرون بر آنان تفسیر می گردد.

از آنان که در هر مکانی دم از اسقلال و آزادی میزنند الا میدان جنگ..

از آنان که حضور همه کس را حس میکنند جز خدا..

از آنان که بازی میدهند،از آنان که بازی میخورند

از بازی ها......ازبازی ها....از بازی ها...




برچسب ها : دلم گرفته-تیزی ذوالفقار-گردن های کلفت  ,
      
<      1   2   3   4   5   >>   >



پیامهای عمومی ارسال شده

+ سلام بعد از حدود یک سال برگشتم. نمیدونم چی شد که هوس کردم به پارسی بلاگ سر بزنم. شاید باورتون نشه ولی حتی یادم نبود که قالب وبلاگم چیه.خلاصه ش کنم همه ش تقصیر فضاهای مجازی جدیده و بعدش بی ظرفیتی خودم



+ خیلی جالب است اسرائیل با دستان خود مجاهدانی را از سراسر عالم در نزدیکی مرزهای خود جمع کرده که دشمن اصلی خود را صهیونیزم میدانند و نه ارهاب و تکفیر... حالا میفهمم که چرا راه قدس از کربلا میگذرد و اسرائیل روز به روز نا امن تر میشود...



+ در تاریخ ثبت شد: رییس جمهوری که آمده بود تا اعتبار را به پاسپورت ایرانی بازگرداند، حتی نتوانست معاون سیاسی دفتر خودش را به عنوان نماینده ایران راهی آمریکا کند و آمریکایی ها که در این یک سال فهمیده اند به خاطر انفعال در دیپلماسی دولت یازدهم، علاوه بر افزایش تحریم ها باید تحقیرها را هم علیه ایران زیاد کنند، به حمید ابوطالبی ویزای ورود به خاک کشورشان را ندادند.

+ کی میگه تهران گرون ترین شهر دنیاست؟الآن میدونید سوراخ موش تو تل آویو چنده؟=)



+ به نظرم 9دی برای بسیجی ها تبریک و گرامیداشت ندارد.اگر بصیرتی بود نباید کار تا 9دی طول میکشید ولی خدا با بغض و گریه در تریبون عمومی دست به دامن امام زمان شود و... ننگی ست تا ابد بر پیشانی امت.خدا ببخشد



+ خدایا عجب از آدمی که نشانه‌ هایت را می بیند و انکارت می کند و عجب از تو که انکارش را میبینی و مهربانی میکنی !!!

+ یارب اگر نگذری از جرم و گناهم چه کنم ؟ ندهی گر به در خویش پناهم چه کنم ؟ گر برانی و نخوانی و کنی نومیدم به که روی آورم و حاجت ز که خواهم ؛ چه کنم ؟

+ یه سوال بد جور ذهنم رو مشغول کرده اونم اینکه طرفدارای سید صادق شیرازی الان دقیقا کجای عراق دارن میجنگن؟



+ حسن(ع)گوشواره عرش است که در کوچه ها بر روی خاک افتاد.شهادت حضرت فاطمه(س) تسلیت باد



+ سلام اسم حسابم تو پارسی یار رو چه طور میتونم تغییر بدم؟